چهارشنبه 20 آبان 1383   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فصلی از اشباح مارکس، ژاک دریدا، بخش دوم، ترجمه از شیدان وثیق

آن روح نقدِ رادیكال و خود دگرگون ساز

استمرار در الهام گرفتن از روحی از ماركس و وفاداری به آن چیزی خواهد بود كه همواره از ماركسیسم در بنیان و از ابتدا یك نقد رادیكال ساخته است، یعنی روشی كه آمادگی انتقاد از خود را دارد. این نقد اصولاً و صریحاً از خود می خواهد كه راه تغییر و دگرگون سازی خود، راه ارزش یابی مجدد از خود و راه تفسیر دوباره ی خود را باز بگذارد. این گونه « برای خود پذیرا شدن » روح انتقادی ضرورتاً ریشه خواهد دوانید در زمینی كه هنوز انتقادی نیست و حتی ماقبل انتقادی نیز نمی باشد.

این نوع روح انتقادی فرا تر از یك سبك كار می رود اگر چه سبك كاری هم هست. این نوع روح انتقادی از روحی از «منوران» (9) كه چشم از آنان نباید پوشید، ارث می برد. ما این روح را از دیگر روح هایی كه در جسم یك آئین ماركسیستی پرچین می كنند، متمایز می سازیم: از به اصطلاح ادعایش به مثابه تمامیتی نظام یافته، متافیزیكی یا هستی شناسانه (خاصه در شكل « روش دیالكتیكی » و یا « دیالكتیك ماركسیستی ») تا آن چه كه به مفاهیم اساسی یعنی مفهوم كار، شیوه ی تولید، طبقه ی اجتماعی و سرانجام به تمام تاریخ و دستگاه هایش برمی گردد. (دستگاه هایی كه یا به صورت پروژه طرح شدند و یا واقعیت داشتند چون بین الملل های جنبش كارگری، دیكتاتوری پرولتاریا، حزب واحد، دولت و سرانجام هیولای توتالیتر).

زیرا اگر بخواهیم به عنوان یك «ماركسیست تمام عیار» صحبت كرده باشیم، باید بگوییم كه ساختارشكنی هستی شناسی ماركسیستی تنها به لایه نظری- خیال پردازانه ی پیكره ی ماركسیستی برخورد نمی كند بلكه به هر چه كه او را به عینی ترین تاریخ دستگاه ها و استراتژی های جنبش كارگری جهانی وصل می كند، می پردازد. و این ساختارشكنی در تحلیل نهایی فرایندی روش مندانه و نظری است. و این ساختارشكنی، در امكان پذیر بودنش و هم چنین در آزمون ناممكن بودنش كه همواره جزیی از آن را تشكیل خواهد داد، هرگز با رویداد (10) ) یعنی به بیان ساده با آن چه كه فرا می رسد، بیگانه نیست. چند سال پیش در مسكو، برخی از فیلسوف های شوروی به من گفتند كه بهترین ترجمه ی پرسترویكا perestoika باز همان ساختارشكنی Déconstruction)- مترجم) است. این تجزیه به ظاهر شیمیایی از روحی از ماركسیسم كه می بایست نسبت به آن وفادار ماند از دیگر روح های آن كه با تبسم می توان تشخیص داد كه تقریباً همه چیز را جمع می زنند، متفاوت است.

مشی هدایت كننده ی ما به راستی امروز، مسأله ی شبح است. چگونه شخص ماركس به شبح برخورد كرده است؟ به مفهوم شبح، طیف و یا بازگشت روح؟ چگونه آن را متعین كرده است؟ و چگونه آن را در ورای آن همه تعلل، کشاکش ها و تضاد ها با یك هستی شناسی پیوند داده است؟ و این چگونه پیوندی است؟ و رابطه ی این پیوند، این هستی شناسی با ماتریالیسم، با حزب، با دولت و با توتالیتر شدن دولت چه می تواند باشد؟

آزمونی ضرورتاً نامشخص، انتزاعی، كویری و در انتظار رویداد

انتقاد كردن و دعوت به انتقاد از خودی پایان ناپذیر، بار دیگر بدین معناست كه همه را از تقریباَ همه تمیز دهیم. حال اگر روحی از ماركسیسم وجود دارد كه من هرگز آماده برای انصراف از آن نخواهم شد، تنها مقوله ی نقد و یا حالت پرسش جویانه نخواهد بود (چه یك ساختارشكنی مصمم باید خود را در این حالت قرار دهد حتا اگر بداند كه پرسش نه آخرین و نه اولین حرف است). بلكه این روح بیشتر نوعی گفته ی ایجابی رهایی بخش و مسیحایی (11) و گونه ای آزمودن نویدی است كه بر حسب آن می توان از جزم اندیشی و حتی از هر جبر گرایی متافیزیكی- مذهبی و از هر مسیحاییسم خلاصی یافت. و یك رویداد باید قولی به وفای عهد باشد یعنی در سطح «نظری» و یا «انتزاعی» باقی نماند، بلكه رویدادی بی آفریند، اشكال نوینی از فعالیت و عمل و سازماندهی و غیره را. گسست از «شكل حزبی» و یا از این یا آن نوع شكل دولتی یا بین المللی به معنای انصراف از هرگونه شكل سازماندهی عملی و موثر نیست.

با بیان این مطلب به مخالفت با دو گرایش غالب پرداخته ایم. از یكسو، مخالفت با هوشیارترین و متحد ترین بازنگری ها در ماركسیسم (بویژه توسط فرانسوی ها و حول آلتوسر) كه بیشتر بر این باورند كه ماركسیسم را باید از هر گونه فرجام شناسی اجتماعی و یا غایت شناسی پیامبرانه متمایز كرد (اما صحبت من دقیقاً تمیز دادن این یكی از آن دیگری است). از سوی دیگر، مخالفت با تفسیرهای ضد ماركسیستی كه فرجام شناسی رهایی بخش خاص خود را دارند و به ماركسیسم محتوای هستی- یزدان شناسانه ای می دهند كه همواره قابل ساختارشكنی بوده اند. یك اندیشه ی ساختار شكنانه، آن طور كه مورد نظر من است، همواره بر تقلیل ناپذیری گفته ی ایجابی و بنابراین بر تقلیل ناپذیری نوید (12) و وعده تاكید می ورزد، همان طور كه بر غیر قابل ساختار شكن بودن مفهومی از عدالت (كه در این جا باید از حقوق تفكیك شود (*5)) تاكید دارد.

چنین اندیشه ای نمی تواند بدون اصل انتقاد ریشه ای، پایان ناپذیر و بی نهایت (به لحاظ نظری و عملی، همان طور كه گفتیم)، كارآیی داشته باشد. چنین نقدی تعلق به یك جنبش تجربی دارد، تجربه ای باز به روی آینده مطلقِ چیزی كه فرا می رسد. آزمونی كه ضرورتاً نامشخص، انتزاعی و كویری است، كه خود را بر ملا می كند و به نمایش می گذارد، كه در انتظار دیگری، در انتظار رویداد (14) است. در این آزمون، در شكل خالص صوری و در حالت نامعینی كه دارد، همواره می توان قرابت های اساسی با نوعی از روح مسیحایی پیدا كرد. آن چه كه ما در این جا و آن جا در باره ی l'exappropriation می گوییم (یعنی آن تضاد ریشه ای كه در هر سرمایه، هر مالكیت و یا در هر از آن خود کردنی (15) وجود دارد و هم چنین در مفهوم های وابسته به آن ها و در وهله ی نخست در مفهوم ذهنیت آزاد و بنابراین در مورد رهایشی كه بر بنیاد آن ها تنظیم می شود) نیاز به حلقه ی رابطی ندارد. اگر بتوان گفت، درست بر عكس است زیرا این انقیاد است كه (خود) را به «از آنِ خود كردن» وصل می كند.

مسئولیتِ وارثان ماركس

حال، وفاداری به روحی از ماركسیسم، این است مسئولیتی كه طبعاً به طور اصولی بر عهده ی هر كس قرار می گیرد. بین الملل نوین كه به سختی سزاوار نام جامعه مشترك است، تنها به سرزمین گم نامی تعلق دارد. اما امروز بنظر می رسد كه این مسئولیت، حداقل در محدوده ی روشنفكری و آكادمیك، الزاماً و بیش از همه، و چون نمی خواهیم كسی را حذف كنیم می گوییم مقدم تر و مبرم تر، بر عهده كسانی است كه در دهه های گذشته توانسته اند در برابر سیادت جزم اندیشی و یا متافیزیك ماركسیستی در اشكال سیاسی و نظری آن، مقاومت كنند. و باز هم مشخص تر می گوییم، این مسئولیت بر عهده ی آن كسانی است كه این مقاومت را اندیشیده و به مورد اجرا گذاشته اند بدون آن كه تسلیم وسوسه های ارتجاعی، محافظه كارانه و نومحافظه كارانه، ضد علمی و قهقرایی گردند. كسانی كه بر عكس همواره از تلاش به شیوه ی نقد مفرط باز نایستاده اند و اگر جسارت آن را داشته باشیم، به شیوه ی ساختار شكنانه رفتار كرده اند. آن ها بی آن كه دست از ایده آل خود در زمینه ی دمكراسی و رهایی بردارند، بیشتر كوشش می كنند تا آن ایده آل را به گونه ای دیگر اندیشیده و به مورد اجرا گذارند.

رویدادی بی سابقه در تمام تاریخ بشریت

مسئولیت در این جا بار دگر، مسئولیتِ وارث است. چه بخواهند، چه بدانند و یا ندانند، همه ی انسان های كره ی ارض، امروز به میزانی وارثان ماركس و ماركسیسم هستند. یعنی همان طور كه لحظه ای پیش گفتیم، وارثان پروژه و یا نوید مطلقاً بی همانندی در شكل فلسفی و علمی اش. شكلی كه اصولاً غیر مذهبی است، مذهب به معنای اثباتی آن، اسطوره ای نبوده، پس ملی نیز نمی باشد. زیرا، فرای میثاق با خلقی برگزیده، هیچ ملتی یا ناسیونالیسمی وجود ندارد كه مذهبی یا اسطوره ای و یا به عبارت و سیع كلمه «عرفانی» (16) نباشد. شكل این نوید و یا پروژه كاملاً یگانه باقی مانده است. رخ دادن آن هم استثنایی، هم جامع و هم زایل ناپذیر است. زایل ناپذیر است به گونه ای دگر، از طریق انكار و در جریان امر سوگ (17) كه تنها می تواند جا به جا نماید بدون آن كه محو سازد در اثر ضربه ای تكان دهنده.

چنین رویدادی در تاریخ بی سابقه بوده است. در تمام تاریخ بشریت، در تمام تاریخ جهان و زمین، در تمام آن چیزی كه می توان بطور عام تاریخ نامید، چنین رویدادی (و تكرار می كنم گفتمانی در شكل فلسفی – علمی كه ادعای گسست از اسطوره، مذهب و «عرفان» ناسیونالیستی را دارد)، برای اولین بار و بطور انفكاك ناپذیری با شكل های جهانی سازماندهی اجتماعی پیوند برقرار می كند (حزبی با رسالت جهانی، جنبشی كارگری، اتحادیه ای از دولت ها و غیره). همه ی این ها همراه می شود با طرح مفهوم نوینی از انسان، جامعه، اقتصاد و ملت و چندین مفهوم دیگر از دولت و زوال آن.

هر چه می خواهند در باره ی این رویداد فكر كنند، در باره ی شكست آن كه گاه دهشتناك تر از خودِ واقعه است، هر چه می خواهند در باره ی مصیبت های فنی – اقتصادی و محیط زیستی كه این رویداد به بار آورده و یا انحراف هایی كه زمینه های توتالیتاریسم را فراهم كرده، تأمل کنند (در این مورد، كسانی از مدت ها پیش می گفتند كه این ها دقیقاً انحراف های تصادفی یا ناشی از بیماری نبوده بلكه محصول گسترش ضروری یك منطق اساسی، یك قاعده شكنی بنیادین است كه از بدو تولد حضور داشته است، كه البته نظر ما در این مورد و بطور فشرده، بدون انكار فرضیه فوق، این است كه این شكست معلول یك درمان هستی شناسانه ی طیف مانندی شبح می باشد) و سرانجام هر چه می خواهند در باره ی ضربه ی تكان دهنده ای كه این رویداد در خاطره ی انسان ها پدید آورده فكر كنند، با این همه، باید اعتراف كرد كه در پرتو این رویداد، تلاش یگانه ای به وقوع پیوست. حتا اگر در شكل اعلام شده اش اجرا نشد، حتی اگر به سوی یك محتوی هستی شناسانه در زمان حال شتافت، با این وجود، نویدی مسیحایی و طراز نوین توانست مهر یگانه و افتتاحی خود را بر تاریخ بكوبد. و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم و با هر اندازه شناخت از آن، نمی توانیم وارثان این رویداد نباشیم.

میراث بدون دعوت به مسئولیت پذیری وجود ندارد. ارث همواره تأكید مجدد بر دِینی است، لیكن تأكیدی انتقادی، انتخابی كه از صافی می گذرد. ما با نگارش عبارت دو پهلویی چون «وضعیت دِین» (Etat de la dette : در زبان فرانسه Etat هم به معنای «دولت» است و هم به معنای «وضعیت» - مترجم) در زیر عنوان این نوشته، می خواستیم چند موضوع احتراز ناپذیر را اعلام كنیم و بیش از هر چیز، موضوع دِینی زایل نشدنی و ادا نشدنی نسبت به یكی از روح هایی كه در تاریخ به نام های خاص ماركس و ماركسیسم نقش بسته است. حتا در آن جا كه به رسمیت شناخته نشده است، حتا در آن جا كه مورد توجه قرار نمی گیرد و یا انكار می شود، این دِین به كار موثر خود ادامه می دهد، به ویژه در زمینه ی فلسفه سیاسی كه بطور ضمنی ساختار دهنده ی تمام فلسفه و یا تمام اندیشه در باره ی فلسفه می باشد.

ساختارشكنی یا قرار گرفتن در روحی از ماركسیسم

بحث خود را به دلیل كمبود وقت، محدود به طرح پاره ای از خطوط آن چیزی می كنم كه به عنوان مثال، ساختارشكنی نامیده اند، در شكلی كه از ابتدا در جریان دهه های گذشته به خود او تعلق داشت یعنی ساختارشكنی از متافیزیك ها، از كلام محوری (18)، از زبان شناسیسم (19)، از آوا شناسیسم (20)، یعنی راز زدایی (21) یا رسوب زدایی (22) از سلطه ی خود مختارانه ی زبان (یعنی آن گونه ساختارشكنی ای كه در جریان آن، مفهوم دیگری ساخته و پرداخته می شود، مفهوم دیگری از متن و نشانه (23)، از فنی شدن بنیادین آن ها ... ).

این چنین ساختارشكنی در یك فضای ما قبل ماركسیستی غیر ممكن و غیر قابل تصور بود. ساختارشكنی، هیچ گاه، حداقل از نظر من، معنا و اهمیت دیگری جز رادیکال کردن ندارد كه در عین حال، یعنی قرار گرفتن در سنتِ نوعی از ماركسیسم، قرار گرفتن در روحی از ماركسیسم. در گذشته، تلاشی در جهت رادیکال کردن ماركسیسم كه ساختارشكنی نام دارد، صورت گرفت (كه در آن جا، همان طور كه بعضی ها مورد توجه قرار داده اند، نوعی مفهوم اقتصادی از اقتصاد متمایز différance و از exappropriation نقش سازمان دهنده ایفا می كنند، هم چنان كه مفهوم كار در پیوندش با تمایز و با امر سوگ، به طور عام، بازی می كند). اگر این تلاش در استراتژی ارجاع به ماركس با احتیاط و با امساك عمل می كرد و در ضمن به ندرت از در مخالفت بر می آمد، بدین علت بود كه هستی شناسی ماركسیستی، استناد به ماركس و مشروعیت گرفتن از او را قویاً توقیف (24) کرده بود. این ها ظاهراٌ با اُرتُدكسی، با دستگاه ها و استراتژی هایی جوش خورده بودند، به طوری كه كمترین خطای شان تنها این نبود كه تحت این عنوان ها برای خود آینده ای باقی نمی گذاشتند، بلكه نسبت به آینده نیز بیگانه بودند. منظور از جوش خوردگی نیز آن چسبندگی ساختگی ولی استواری است كه همانا حضورش تمام تاریخ یك سده و نیم گذشته جهان و بنابراین تمام تاریخ نسل ما را رقم زده است.

اما رادیكال کردن همواره مدیون آن چیزی است كه رادیكال می شود (*6). به همین خاطر است كه من از یادمانه و از سنت ماركسیستی ساختارشكنی، از «روح» ماركسیستی آن صحبت كردم. البته این نه یگانه روح آن است و نه هر روحی از روح های ماركسیستی. نمونه های دیگری را باید طرح كنیم و مورد مداقه بیشتری قرار دهیم که فرصت كوتاه است.

اگر عنوان دوم این كتاب، تاكید بر وضعیتِ دِین (25) می كند، باز به این خاطر است كه مفهوم دولت Etat و وضعیت état ، با حرف اول بزرگ یا بدون آن را به صورت بحث انگیزی (پربلماتیك – مترجم) درآورم و این به سه صورت است:

وضعیتِ دِین به ماركس: بازگشت «جوجه تیغی بی قرار»

اولاَ، در این باره ما به اندازه كافی تاكید كرده ایم. وضعیتِ دِین، به عنوان نمونه به ماركس و ماركسیسم را نمی توان مانند ترازنامه یا صورت جلسه ی جامعی در شكلی ایستا و آماری، تهیه و تدوین كرد. این گونه حساب رسی ها را در یك جدول نمی آورند. مسئولیت پذیری انسان در تعهد اوست، تعهدی كه بر می گزیند، تفسیر می كند و رهنمون می سازد. به صورتی عملی و كمال پذیر. با تصمیمی كه چونان مسئولیتی اتخاذ می شود و به حكمی كه از ابتدا چندگانه، نامتجانس، متضاد و منقسم است و بنابراین به حكم میراثی كه راز خود را همواره حفظ كرده است. راز یك جنایت را. راز بانی آن جنایت را. راز كسی كه به هاملت می گوید:

Ghost, I am thy Fathers Spirit,
Doom'd for a certain term to walke the night;
And for the day confin'd to fast in Fiers,
Till the foule crimes done in my dayes of Nature
Are burnt and purg'd away: But that I am; forbid
To tell the secrets of my Prison-House;
I could a Tale vnfold…

من روح پدر تو هستم،
كه برای برهه ای، شب ها محكوم به آوارگی شده ام
و روزها را در بند شعله های سوزان به روزه بر سر می برم
تا جنایات زشتی كه در روزهای زندگانی جهانی ام
روی داده اند به سوزد و پاك شود.
ولی اگر از افشای رازهای زندان خود ممنوع نبودم
سرگذشتی برایت نقل می كردم. (26)

در این جا ظاهراً هر روحی كه باز می گردد، از زمین می آید و همواره از آن جا می آید، از جایی مانند مخفی گاهی در زیر خاك (خاك خاكستر، خاك برگ، گور و زندان زمینی) و به همان جاست كه بر می گردد، یعنی به سوی فروتنی و فرومایگی. در این جا، ما نیز باید هر چه نزدیك به زمین، بازگشت موجودی را در سكوت بگذرانیم، موجودی نه با سیمای آن موشِ پیرِ خاكی Well said, old Mole))، و نه به صورت خارپشت بلكه در شكل یك «جوجه تیغی بی قرار» كه روح پدر می خواهد او را با سحر و جادو دور كند از فاش شدن «رازهای جاودانی» در «گوش های زندگان فنا پذیر» (27).

دِین خارجی: نقد بازار و منطق های متعدد سرمایه

دوماً، دینِ دیگر. تا زمانی كه مشكل «بدهی خارجی» را به صورت مستقیم، مسئولانه، مصمم و در حد امكان منظم مورد توجه و بررسی قرار ندهیم، ، تمام پرسش های مربوط به دمكراسی، بیانیه ی جهانی حقوق بشر و یا آینده بشریت چیز هایی بیش از دو رویی، خوش باوری و دلایل موجه صوری نخواهند بود. تحت این عنوان یا تحت این تصویر نمادین، موضوع بر سر سود است و در ابتدا سود سرمایه بطور عام، سودی كه در نظم جهانی امروزی یعنی در بازار جهانی، انبوهی از بشریت را زیر یوغ خود در شكل جدید برده داری نگاه داشته است. و این همواره در شكل های سازماندهی دولتی و یا میان دولت ها به وقوع می پیوندد و مجاز شمرده می شود. اما مسایل دین خارجی و هر آن چه كه این مقوله می تواند مجازاً تفهیم کند، بدون حداقل روحی از نقد ماركسیستی، نقد بازار و منطق های متعدد سرمایه و نقد آن چیزی كه دولت و حقوق بین المللی را با این بازار پیوند می دهد، امكان پذیر نخواهد بود.

دگرگونگی تعیین کننده با ارجاع به پرسش انگیز زوال دولت

سوماً و سرانجام، یک دگرگونگی تعیین کننده با تكوین و تدوین مجدد، ژرف و انتقادی مفهوم دولت، دولت – ملت، حاكمیت ملی و شهروندی... رابطه دارد. و این امر بدون ارجاعی دقیق و منظم به یك مسأله انگیز ماركسیستی و اگر نه به استنتاج های ماركسیستی، ناممكن است. مساله انگیز و یا استنتاج های مربوط به دولت، قدرت دولتی و دستگاه دولتی و توهماتی كه نسبت به خودمختاری حقوقی آن ها در برابر نیروهای اجتماعی - اقتصادی وجود دارند و به همین ترتیب نیز در باره ی شكل های زوال و یا بهتر بگوییم نام گذاری مجدد و یا تعیین حد و مرزهای جدیدی برای دولت در فضایی كه دیگر بر آن تسلط ندارد كه در واقع هیچ گاه نیز كاملاَ بر آن تسلط نداشته است.
-----------------------------------------------



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




یادداشت های دریدا:

(*1) گفته ی آلًن بلوم Allan Bloom، به نقل از میشل سوریاMichel Surya در نشریه خطوط Lignes. در آن جا سوریا به درستی خاطر نشان می کند که بلوم «استاد و مداح» فوکویاما بوده است.

(*2) دو نمونه ­ی تازه از میان سیل «اخبار»، به هنگام بازخوانی این صفحه­ها. داستان دو «تخلف» کم و بیش حساب شده­ای است که امکان بروز آن­ها بدون واسطه و سیستم کنونی خبری غیر قابل تصور می ­بود. 1- دو وزیر کابینه (به ابتکار یکی از همکارانشان) سعی در منعطف ساختن یک تصمیم دولتی می­کنند که در حال اجرا بوده است و در مطبوعات (به خصوص رسانه ­های بصری) در باره ­ی نامه ­ی خصوصی (سری، «شخصی» و غیررسمی) که برای رییس دولت نوشته بودند و به رغم میلشان به وسیله ­ی مطبوعات فاش شده بود، «اظهار تأسف» می کنند. با این وحود، رئیس دولت، با این که نارضایتی خود را از کار دو وزیر پنهان نمی کند، و در پی او کابینه­ ی دولت و مجلس ناگزیر از دنباله ­روی از این دو وزیر می شوند. 2- وزیری دیگر از همین دولت در یک بداهه سرایی در برنامه ی صبحگاهی رادیو- تلویزیونی، خبطی می­کند. مطلبی نابه­هنگام از زبانش جاری می­شود و بلافاصله با واکنش شدید بانک مرکزی و یک سلسله روند های سیاسی- دیپلماتیک مواجه می­شود. همچنین می ­بایست به تحلیل از نقش عواملی چون سرعت و نیروی رسانه ­ها در قدرت این یا آن سوداگر فردی یا جهانی پرداخت. تماس­های تلفنی این سوداگر و سخنان کوتاه تلویزیونی­اش بیش از همه ­ی پارلمان­های دنیا بر روی تصمیم ­گیری سیاسی دولت­ها نقش بازی می ­کنند.

(*3) بر این نکته باید عدم استقلال سازمان ملل متحد را اضافه کرد، چه در زمینه­ ی مداخله­های سیاسی، اجتماعی، آموزشی، فرهنگی و نظامی آن و چه حتا در مورد چگونگی سازمان ­دهی و مدیریت تشکیلاتی. زیرا باید دانست که سازمان ملل متحد بحران مالی شدیدی را می­گذراند. دولت­های بزرگ، همگی دِین خود را نمی­پردازند. نتیجه­ ی آن، راه ­اندازی کارزار برای جلب حمایت سرمایه­های خصوصی، تشکیل «Councils» یا شرکت­های سهامی (متشکل از رؤسای صنایع، تجارت و امور مالی) به منظور پشتیبانی از سیاست سازمان مللی است که تحت شرایط بیان شده یا نشده ­ای، می­تواند (غالباً در این جا و آن جا ولی بیشتر در این جا تا آن جا) در جهت منافع بازار گام بردارد. در بیشتر موارد باید تأکید کرد که اصول راهنمای نهادهای بین­المللی کنونی خود را با این منافع سازگار می­کنند. چرا و چگونه و تا چه میزانی این کار را انجام می­دهند و حد و مرز آن به چه معنایی است؟ این تنها پرسشی است که فعلاٍ در این جا می ­توانیم مطرح کنیم.

(*4) در مورد این نكته ها رجوع كنید به اِتین بالیبارEtienne Balibard ، «پنج بررسی درباره ی ماتریالیسم تاریخی»، انتشارات ماسپرو Maspero ، پاریس، 1974 (و به خصوص به فصلی از آن درباره ی «اصلاح مانیفست كمونیست» و موضوعات مربوط به آن چون: «"پایان سیاست"»، «تعریف جدیدی از دولت» و «یك پراتیك جدید سیاسی»، ص. 83 و ادامه.

(*5) در باره ی تمایز میان «عدالت» و «حق»، من بار دیگر به خود اجازه می دهم كه خواننده را به رساله ی «نیروی قانون»* ارجاع دهم. ضرورت این تمایز به هیچ وجه باعث سلب صلاحیت از «حق» و ویژگی آن و رویكرد های جدید نسبت به آن نمی شود. بر عكس، چنین تمایزی ضروری به نظر می رسد زیرا پیش شرط هر گونه بازبینی و بازسازی است. بطور مشخص ضرورت این تفكیك در آن جا هایی احساس می شود كه به راحتی صحبت از پر كردن، بدون تجدید بنیان كاملِ چیزی می كنند كه امروزه «خلأ قانونی» می نامند. بنا براین، تعجب آور نیست اگر بیشتر مورد ها مربوط به مساله ی «مالكیت بر حیات»، میراث آن و نسل ها می شود ( مسایل علمی، حقوقی، اقتصادی، سیاسی در رابطه با آن چه كه ژِنوم بشر می نامند یا درمان ژن، پیوند عضو، مادران حامل، جنین های یخ زده و غیره).

این تصور كه مساله به سادگی بر سر پر كردن یك «خلأ قانونی» است، در حالی كه باید در باره ی قانون، قانونِ قانون، حق و عدالت فكر شود و یا این تصور كه كافیست «لوایح قانونی» جدیدی تصویب شوند تا «مسأله حل» گردد، همه ی این ها به این میماند كه اندیشه ی اتیك را به یك كمیته ی اتیك واگذار كنیم.

* در «ساختارشكنی و امكان عدالت»

* Deconstruction and the Possibility of Justice, Rosenfeld, Carlson, Routledge, New York, 1992.

(*6) اما «رادیكال كردن» در این جا به چه معناست؟ این بهترین واژه نیست. این اصطلاح به معنای حركتی است كه جلو تر می رود تا باز نایستد. اما مناسبت این واژه به همین جا ختم می شود. مسأله بر سر بیشتر یا كمتر «رادیكال كردن» است تا چیز دیگری، زیرا داو، به راستی، مسأله ی مبدأ و وحدت صوری آن است. مسأله بر سر باز هم پیش روی در ژرفای رادیكالیته، ینیاد و مبدأ از طریق گام برداشتن در همان جهت واحد نیست. تلاش ما این است كه راه به جایی بریم كه نمودار «بنیاد»، «مبدأ» و «رادیكال»، در وحدت هستی شناسانه اش، چنان كه همواره بر نقد ماركسیستی حاكم است، پرسش هایی را طرح كند كه در گفتمان به اصطلاح ماركسیستی یا اساساٌ بررسی نشده اند و یا به اندازه كافی این بررسی انجام نگرفته انست.

داوی كه در این جا مشی راهنمای ما را تشكیل می دهد، یعنی مفهوم و نمودار شبح، از مدت ها پیش تحت این نام و مساله انگیز هایی چون امر سوگ، ایده آلی کردن، تصمیم نا پذیری به مثابه شرط تصمیم گیری مسئولانه… اعلام شده بود.

در این جه مناسبت دارد كه بر روابط میان ماركسیسم و ساختارشكنی تأکید نمایم. این روابط از آغاز سال های 1970 در رویكردهای متفاوت و غالباً متضاد یا سازش ناپذیر اما بسیار فراوان تجلی پیدا کردند. چنان فراوان اند که من نمی توانم در این جا به طورعادلانه حق مطلب در مورد همه ی آن ها و دین خود را به آن ها ادا کنم.

علاوه بر تألیفاتی که موضوع اصلی شان مناسبات ساختارشکنی و مارکسیسم است ( مانند کتاب میکائل ریان Michael Ryan، به نام مارکسیسم و ساختارشکنی، یک پیوند بحرانی Marxism and Deconstruction, A Critical Articulation * و کتاب ژان ماری بونوآ Jean-Marie Benoist تحت عنوان مارکس مرده است **، که در حقیقت بخش آخر آن، به رغم عنوان کتاب، سلامی به مارکس است و در عین حال عامداً «ساختارشکن» است و کمتر نفی گرا، بر خلاف حکم مرگی که صادر می کند) رساله های فراوانی نوشته شده اند که امکان سرشماری آن ها در این جا نیست. به عنوان نمونه اسامی نویسندگان زیر را می آوریم:

J. - J. Goux, Th. Keenan, Th. Lewis, C. Malabou, B. Martin, A. Parker, G. Spivak, M. Sprinker, A. Warminski, S. Weber.

* Johns Hopkins, University Press, 1982.

** Gallimard, 1970.
-----------------------------------------------

یادداشت های مترجم:

(1) Différance : تمایز. این واژه، از کنفرانس 1968به بعد، یکی از نماد های فلسفی دریدایی را تشکیل می دهد. از لحاظ تلفظ تفاوتی با کلمه فرانسوی Différence ندارد. اما از لحاط نگارشی، به جای حرف e با حرف a ایتالیک نوشته می شود. بدین ترتیب، تمایز میان دو «تمایز» مشخص می شود.
«تمایز» دریدایی (که به پیش نهاد بابک احمدی، بهتر است بنویسیم "تمایوز" تا فرق آن با "تمایز" روشن شود *)، دلالت به «عمل تمایز گذاری» می گند. بدین ترتیب، «تمایز» را به طور دینامیک و نه ایستا (استاتیک) مد نظر قرار می دهد. «تمایز» دریدایی، آن تمایزی است که در حال شدن می باشد و نه آن تمایزی که مستقر و تثبیت گردیده است. نزد دریدا، این «تفاوت» به ظاهر کوچک، از آن جا که فرایندی را مشخص می کند و نه چیزی را که تعریف شدنی، تعیین کردنی و فرا گرفتنی است، عمل «تمایز گذاری عقلانی» را بی اثر می کند. توسل به Différance امکان «بازی»، «انحراف» و «نا متعادلی» را در قلب دستگاه های تعقل گرای فلسفی وارد می نماید. **
* ساختار و تأویل متن – جلد 2 – شالوده شكنی و هرمنوتیك. بابك احمدی. ص 387.

** برای مطالعات بیشتر رجوع کنید (به زبان فرانسه) به «واژگان دریدا»:

Le vocabulaire de Derrida, Charles Ramond, ellipses, Paris 2001.


(2) Espacement
(3) Déplacement
(4) Super-Etat
(5) منظور «اتحائیه کمونیست ها»است که یک سازمان «بین المللی» بود و در سال 1847 در لندن نخستین کنگره خود را تشکیل می دهد. مارکس و انگلس در این کنگره مأمور تدوین برنامه ی این سازمان می شوند. یک سال بعد، برنامه به نام «مانیفست حزب کمونیست» منتشر می شود. مانیفست کمونیست با این کلمات آغاز می شود: « شبحی در اروپا در گشت و گئار است – شبح کمونیسم.»
(6) Appropriation
(7) à venir
(8) Indécidable موضوعی که در باره آن نمی توان تصمیم گرفت. نزد دریدا، «تصمیم» واقعی زمانی است که انسان در برابر «تصمیم ناپئیری» قرار گیرد.
(9) Lumières منوران عصر روشنایی. در سرزمین زبان کانت، Aufklärung نام دارند.
(10) Événement
(11) مسیحایی: messianique و مسیحائیسم:messianisme
(12) Promesse
(13) Désertique
(14) Événement
(15) Appropriation
(16) Mystique
(17) Travail de deuil: امر بازبینی، درس آموزی، تأمل و تعمق و نقد و حساب رسی... در سوگ دیگری. این گونه «سوگواری» که با سوگواری معمولی و رایج و سنتی متفاوت است می تواند به طول انجامد.
(18) Logocentrisme یا کلام- خرد محوری، زیرا لوگوس یونانی به دو معنای کلام و خرد است.
(19) Linguistisme
(20) Phonologisme
(21) Démystification
(22) Dé-sédimentation
(23) Trace
(24) Arraisonner
(25) Etat de la dette
(26) هاملت، صحنه ی پنجم. شکسپیر. ترجمه ی م. فرزاد، ص. 53 –54 ، بنگاه انتشارات نشر کتاب.
(27) همانجا

[بازگشت به بخش نخست مقاله]





















Copyright: gooya.com 2016